23 هفتگی
چهارشنبه سوری و هفته 23 بارداری
جمعه:2011/3/18
دخمل ناز نازی و خوشمل من کم کم داری تو دل مامانی بزرگ میشی و بازی کردنت با مامی بیشتر شده وای که چه لذتی از با تو بودن میبرمقند عسلم یه مدتی ننوشتم چون اصلاً روحیه خوبی نداشتم و نمی خواستم حرفهای تلخم و بنویسمفکر میکنم شما رو هم خیلی اذیت کردم نمیدونم با من قهر کرده بودی یا غصه من و میخوردی که اصلاً تکون نمیخوردی برات کلی آهنگهای خوشمل گذاشتم و با شما حرف زدم و کلی نازت رو کشیدم تا بالاخره تکون خوردی آخه یه دخمل قند عسل که بیشتر ندارم مامانی رو ببخش ولی آخه بهت حسودیم میشه چون تو دل مامانتی ولی من چی کلی از مامانم فاصله دارموقتی کوچیک بودم با خاله لیلی همش ازش می خواستیم که از بچگیهامون بگه وقتی تعریف میکرد از شدت ذوق کلی میخندیدیم کمی که بزرگتر شدم فهمیدم دوران بارداری سختی رو داشته ولی با وجود تمام اینها باز هم با عشق از اون دوران یاد میکرد و من نگاهش میکردم که چطور میتونه اینطور عاشقانه از لحظه های خودش با من تعریف کنه.
الان خودم دارم مادر میشم و تمام لحظه هام رو با میوه زندگیم میگذرونم دوران ویار سختی رو داشتم ولی لحظه ای نیست که از عشق من به شما دخمل قشنگم کم بشه هر روز باهات حرف میزنم و نوازشت میکنم خلاصه شدی شریک تمام لحظه هامتازه دارم حس مامان عاطفه رو زمانی که از من تعریف میکرد میفهمم.
عزیز دلم شما الان پیش من هستی و من فرسنگها از مامانم فاصله دارم نمیدونی چقدر منتظر دیدن اون چهره مهربونش هستم که خودم و تو بقلش جا بدم و بگم که مامان جون من و سفت بقل کن بازم دست گرمت روی سرم بکش و با اون چشمهای ناز و قشنگت بهم نگاه کن کاش الان پیشم بود و منم کمی خودم و براش لوس میکردم حالا که مادر شدم احساس دلتنگی بیشتری دارم کاش اینجا بود تا هزار بار ازش می پرسیدم دختر خوبی برات بودم؟ از من راضی هستی؟ و به اون دستهای زحمت کشیدش که توی سالهای طولانی هم نقش مادری مهربون و دلسوز و هم نقش پدری فداکار و از خود گذشته رو داشته هزاران بار بوسه میزدم ولی دخمل گلم مامان عاطی خیلی نازه و اصلاً بهش نمیاد که مادر بزرگ بشه مامان جون خیلی دوست دارم و دلم برات یه ریزه شده.
عزیزم مابقیش رو صفحه بعد بخون
فینگیلی مامان، شب چهار شنبه سوری رو با هم کلی خوش گذروندیم شب توی یه مهمونی ایرانی کلی نی نی های خوشمل دیدیم و کنار دریاچه دور آتش بودیم و کلی خندیدیمولی قربونت برم نشد که با هم از روی آتش بپریم آخه خیلی بزرگ بودن و من هم نگران شما بودم ولی بابایی از طرف من و شما چند باری پرید چقدر اونجا با خوشحالی من، شما هم خوشحال بودی و همش تکون میخوردی دخملکم قول میدم سال دیگه شما رو بقل کنم و از رو آتش بپریم فرشته کوچولوی مامی دوست دارم.
جای همه اونهایی که دوسشون دارم خالی بود
مامان عاطفهو خاله لیلی که دلم براش یه ریزه شده آخه خیلی به هم وابسته بودیم و کلی با هم بیرون میرفتیم و مناسبتهای سال رو همیشه کنار هم بودیم و با هم خوشحال بودیم همیشه هم،زمان برای کنار هم بودن کم میاوردیمجای مادری و پدری که خیلی مهربونن هم خالیه دخملکم وقتی بزرگ شدی میبینی که چقدر همشون دوست داشتنی و مهربون هستن.
خدا جونم سال جدید داره از راه میرسه بازم هم بهار میاد و من از عزیزانم دورم خدایا توی سال جدید آرزوی دیدن عزیزانم و اینجا دارم خدایا فاصله ها رو کوتاه کن تا بتونم در سال جدید ببینمشون.
خدایا برای شوهر مهربونی که تمام تنهایی و دلتنگیهام و پر میکنهو برای دادن دختری سالم که هر لحظه وجودش نعمت و برکت برای ماست تو را هزاران بار شکر خدایا دوست دارم و لحظه ای نیست که سر به آسمون ازت تشکر نکنم باز هم تو را سپاس.