آترین آترین ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

آترین جونم، دخمل ما

کمک کنید خاله ها

کمک خاله های مهربون دوشنبه :2011/2/21 سلام خاله های مهربونی ماماشم و بابایی همش کلی اسم به من میگن و از من میخوان که یکیش و انتخاب کنم آخه خیلی کار سختیه مامانی همش میگه باید یه اسم خوب باشه کمکم کنید. عزیز مامان دارم برات دنبال اسمهای قشنگ میگردم چه کار سختیه هم معنیش برام مهم هم تلفظش بعدم میخوام که اسم اصیل ایرانی باشه جیگر مامان کاش خودت بودی و کمکم میکردی یه چند تایی با بابایی فکر کردیم ولی فکر میکنم که باید بیشتر دنبال اسم بگردم ولی هر اسمی هم که فکر میکنیم دست رو شکمم میزارم و به عزیز دلمم میگم یه وقتهایی تکون میخوری فکر میکنم از بعضی اسمها بیشتر خوشت میاد کمکمون کن تا اسمت ...
2 اسفند 1389

جنسیت میوه زندگی ما

دخمل یا پسمل بودن میوه زندگی ما سه شنبه :2011/2/15 هوررررراااااااا بالاخره معلوم شد عزیز دل مامان دخمل یا پسمل در تاریخ 2011/2/8 کوچولوی من هجده هفته و چند روزش بود به گفته دکتر دوباره اکو شدم عسل مامان این بار هم کلی تکون میخورد. توی اکو دیدم که یه دخمل ناز، مهمون دل مامان.  عزیز من چقدر خوشحالمون کردی من و بابایی اشک ذوق داشتیم و میخندیدیم. "خدایا برای سلامت دخترم تو را هزار بار شکر"  راستی مامانی، DVD اکو رو که گفته بودم هم گرفتیم تا وقتی بزرگ شدی این فیلم رو ببینی تا احساس من رو تو این روزا بهتر بفهمی که چرا مامانی اینق...
26 بهمن 1389

دوست داشتنی

دوست داشتنی برای همه دوشنبه :2011/2/7 سلام قند عسل مامان چند روز که میخوام بنویسم ولی چون این روزا خیلی فکرم مشغول بود نشد چند روز دیگه من و بابایی یه مصاحبه کاری داریم که برامون خیلی اهمیت داره برای من و بابایی با اون دل کوچولوی پاکت دعا کن عزیز مامان. میدونم که خدا به حرفهات گوش میده آخه خدا فرشته های کوچولو رو خیلی دوست داره. از روزی که توشکمم خونه کردی خدا خیلی به من و بابایی کمک کرده و برکت به زندگی ما اومد برامون دعا کن فرشته کوچولوی من. دعا کن تا همه چی خوب پیش بره تا مامانی و خاله رو دعوت کنیم وقتی به دنیا میای از ایران بیان پیشمون آخه خیلی نگران من و قند عسلم هستن خیلی برای همه...
18 بهمن 1389

18 هفتگی

18 هفتگی شازده کوچولو پنجشنبه: 2011/2/3 اولین خاطره رو در حالی می نویسم که عزیز دل مامان 18 هفته شده هفته پیش با بابایی رفتیم بیمارستان saint elizabet در شهر tilburg تا برای آزمایشات دقیق تر اکو انجام بدیم عزیزکم چه حالی داشتم وقتی توی مانیتور میدیدمت و مثل همیشه گریه شوق داشتم مامانی چقدر شیطونی! اونقدر تکون میخوردی که دو تا دکتری که داشتن اکو میگرفتن مرتب جاهاشون رو با هم عوض میکردن. تو اینقدر شیطونی و من هنوز حرکت عزیزم و احساس نکردم قربون اون دست و پاهای کشیده و بلندت برم باهات حرف میزدم و خدا رو شکر میکردم که سالم و سلامتی بابایی هم داشت از شما فیلم میگرفت...
14 بهمن 1389

میوه درخت زندگی

به نام خالقی که شیرین ترین میوه زندگی را به من چشاند و من را لایق بزرگترین هدیه از جانب خود کرد.   اولین میوه درخت زندگیمان را در خودم رشد میدهم که نفس به نفس همراه و شریک تمام لحظه های من است. حالا میخوام احساساتم و همراه تو عزیز دل با لحظه ها و جزئیاتش ثبت کنم که در آینده جواب تمام سوالهای ذهن زیبای تو باشه. هدیه ای کوچولو برای شازده کوچولوی ما. ...
14 بهمن 1389

آلبوم زندگی

آلبوم زندگی شازده کوچولو پنجشنبه: 2011/2/3 نهال زندگی مشترک زهرا و آرش در تاریخ 83/6/8 کاشته شد و پس از گذشت هفت سال درخت زندگیمان در فصل پائیز در دیاری به دور از دیار پدری در کشور هلند به بار نشست و ارمغان میوه ای دلپذیر را به همراه آورد.       عزیزم خوش اومدی به زندگی مامانی و بابایی خیلی دوست داریم و برای میوه مشترک زندگیمون که خدا هدیه داده ازش سپاسگزاریم و تنها آرزوی هر دوی ما سلامت توست.     ...
14 بهمن 1389